به روز شده در ۱۴۰۳/۰۹/۰۷ - ۰۲:۱۵
 
۰
تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۲۳ ساعت ۱۱:۵۶
کد مطلب : ۱۲۷۰۳۶
گفت‌وگوی «بهار» با نویسنده «گراف گربه»

سانسور، بازی دزد و پلیس با نویسنده

حميد بابايي
روزنامه بهار
هادی تقی زاده از نویسندگان قدیمی و صاحب سبکی محسوب می‌شود که سال هاست داستان می‌نویسد. داستان‌های او در فضاهای فانتزی و اغلب غیرواقع گرا شکل می‌گیرند. او نویسنده‌ای است که نوشتن را به صوت جدی دنبال می‌کند و سال هاست هر قدمی که بر می‌دارد حرکتی رو به جلو و در همان مسیر قبلی خود است. او همواره نسبت به مقوله سانسور هم نگاه مشخص و تندی داشته است. به در همین راستا و به بهانه انتشار کتابی از او در مورد معماران، گفت‌وگویی با وی داشته‌ایم.
او از سال ۷۲ به شکل نیمه‌وقت می‌نوشت. سال ۷۷ یا ۷۸ اولین داستان‌هایش در مجموعه‌ای به نام انتقام سیمه ئون یا رساله بازگشت منتشر شد و از آن روزگار تا اکنون دو رمان و سه مجموعه داستان دیگر نوشته‌است، به آنها می‌توان چهار کتاب پژوهشی در زمینه میراث فرهنگی را هم اضافه کرد.
***
 گراف گربه یکی از آثار مهم شماست، این فضا چگونه شکل گرفت؟
فکر می‌کنم درباره گراف و اینکه چه مرضی باعث شد تا این رمان را بنویسم چندتایی مصاحبه کرده ام. طبیعی است هر نویسنده‌ای چیزهایی یا به قول دوستم فرید قدمی چیزکهایی می‌نویسد یعنی اگر ننویسد که نویسنده نیست. من شروع کردم به گراف نویسی. خیلی‌ها از من می‌پرسند چطور گراف را نوشتی؟ چطور این خیالات شکل گرفته؟ وازاین حرف‌ها... من همیشه به آنها دروغ گفته‌ام و باز هم دروغ می‌گویم... اما به تو حمید بابایی می‌خواهم راستش را بگویم. گراف بخشی از زندگی من است از کودکی تا چهار پنج سال پیش و اصلا خیالات نیست. خیلی هم واقعی است. قاسم گربه‌ای بود که با او در محورهای جنگی سردشت آشنا شدم و خیلی موجود نازنینی بود به او گفتم اجازه می‌دهی داستانت را بنویسم.
گفت: چی؟
گفتم: مي‌خواهم درباره ات حرف بزنم.
گفت: آنقدر حرف بزن تا جانت بالا بیاید. مي‌دانی گربه‌ها کاری موسوم به نویسندگی را انجام نمی‌دهند و تصوری ازآن ندارند. به جایش ورزش پارکور می‌کنند. الان که منصفانه‌تر نگاه می‌کنم من هم اگر به جای نویسندگی پارکور می‌کردم اینقدر چاق نمی‌شدم.
اسماگ یا آقای اسماعیل گرایلی معلم ریاضی ما بود. سال اول دبیرستان من نمره ریاصیات اقلیدوسی‌ام را صفر گرفتم و او اذعان کرد اگر به جای من گاو میشی را سر کلاس آورده بود لااقل نمره ۲ را می‌گرفت. همان جا بود که با خودم گفتم او لیاقت این را دارد که توی گراف بیاید. اما درباره میلوژ حرفی نمی‌زنم چون می‌دانم باور نمی‌کنید.
کارهای جدیدتان هم در همین راستاست؟ گویی همین رویکرد فانتزی و طنز در آثار شما ادامه دارد؟
اما درباره کار تازه. این داستان دیگر درباره زندگی خودم نیست. بلکه درباره دوستانی است که نامشان مرشدان فضا است. شاید شما آنها را نشناسید چون موجودات مشهوری نیستند یا لااقل تا دویست سال آینده ناشناس باقی می‌مانند. ما یک گروه تلگرامی مخفی داریم. اگر اشتباه نکنم یکی از این‌ها می‌گفت: به روز واپسین بر بلندای مگیدو، آنجا که دشت باستانی یزرعیل از خوابی هزاران ساله بر می‌خیزد. تمامی سپاه خداوند در برابر دولت انسان به پا می‌خیزد و این آخرین نبرد است: آرماگدون اسم آن موجود‌ای سزکار است. به کسر سین خوانده می‌شود.
این رمان جدید فانتاستیک است. نمی‌دانم چه ژانری را می‌توان به آن منتسب کرد. اما طنز نیست. اگر چه ممکن است شما را به مقادیر قابل توجهی بخنداند.
در مورد کارهای پژوهشی تان بگویید و اینکه چگونه به این سمت رفتید؟
کارهای پژوهشی در مقابله با حرف همکارانم در اداره میراث فرهنگی و گردشگری نوشته شد. آنقدر که شنیدم می‌گفتند: این فلانی اصلا کار نمی‌کند، یا نقش او در اداره چیست؟ یا حقوقی که می‌گیرد حلال نیست. برآن شدم تا کاری انجام بدهم که اکثر آنها از انجام دادنش عاجزند. یک کتاب درباره زندگی فردوسی بزرگ نوشتم، یکی درباره میراث فرهنگی و صنایع دستی و جاذبه‌های گردشگری خراسان و یکی هم درباره زندگی و شیوه کار معماران سنتی و معماری بومی. حالا هر کسی مرا می‌بیند، می‌گوید دست مریزاد این کارهاست که باقی می‌ماند و من زیرلب با حجبی احمقانه می‌گویم: البته... البته.
دو رمان هم دارم. به اسم شب بخیر سلطان و گراف گربه.
این جملات آخر را آنقدر آرام می‌گویم که خودم هم صدای خودم را نمی‌شنوم.
در مورد سانسور نظرتان چیست؟ حتی در انتهای گراف گربه هم یک موخره اضافه کردید که کار مجوز چاپ بگیرد؟
سانسور بد است. خیلی بد است. هر کس هم بگوید سانسور بد نیست آدم خوبی نیست. زخم سانسور مثل زخمی که هدایت را آرام و در انزوا می‌خورد نیست. مثل زخم طاعون است که از دندان موش سرایت می‌کند. کاملا مرئی است. مهاجم است. دمار نویسنده را در می‌آورد. وقتی گراف را به اداره نگارش و صحه فرستادم ۵۳ مورد ایراد گرفتند. من برآن شدم تا به ایرادها پاسخ دهم و این احمقانه‌ترین کاری بود که در عمرم انجام دادم. چهل یا پنجاه صفحه جوابیه نوشتم و آخر کار قرار شد که این توضیحات به‌عنوان موخره درآخر کتاب چاپ شود.
گفتم ۴۰ صفحه موخره؟ انصافا کمش کنید. من برای کتابهایم موخره یا مقدمه نمی‌نویسم. مردم می‌فهمند این متن طبیعی نیست... حاصل کار شد آن دو صفحه... همان هم شد وبال جان. منتقدی نوشت این آدم آمده ما را رنگ کند. سیصد صفحه کتاب را نخوانده بود گیر داده بود به همان دو صفحه موخره که هکذا.
یکبار هم وقتی مجموعه شکار فرشتگان را فرستاده بودم اتفاق جالبی افتاد. داستانی نوشته بودم یا نوشته بودند به اسم اقتباس ادبی. این داستان از بریدن بخش هایی از داستانهای مشهور دنیا و کنار هم قرار دادن شان ساخته شده بود. مثلا از جنگ و صلح تولستوی یا آئورا فوئنتس یا شبی از شبهای زمستان اگر مسافری کالوینو و حتی پینوکیوی کارلو کلودی.
گفتند چرا پی یر دست این خانم رو بوسیده؟
گفتم من نگفتم تولستوی گفته واین کتاب هرسال توسط انتشارات امیرکبیر یافلان به همین شکل چاپ می‌شود.
گفتند: او خارجی هست و به او حرجی نیست. اما تو نباید بگویی.
نوشتم: پی یر اصلا هیچ دستی را نبوسید و همان وقت یاد دادگاهی افتادم که گالیله را حکم کرد.
اما عده‌ای معتقدند همین سانسور باعث خلاقیت می‌شود؟
من به این سوال یک بار در مصاحبه با ایسنا به تازگی پاسخ داده ام. در واقع سانسور یک بازی دزد و پلیس را با نویسنده به راه می‌اندازد. مخفیگاهی می‌شود برای نویسنده-دزد. او پنهان می‌شود و پلیس_سانسورچی به‌دنبال او می‌رود تا پیدایش کند و تنبیه و از این حرف‌ها... در این کنکاش و تکاپو که گاهی مضحک است و گاهی شریرانه. نویسنده یاد می‌گیرد خودش را در استعارات پنهان کند. گاهی این استعارات که مثل پوستی پلاستیکی به نویسنده می‌چسبند چنان زیبایند که دل از سانسورچی می‌برند و او را گول می‌زنند اما در اغلب مواقع مثل قوز بیرون می‌زنند و او را لو می‌دهند. گاهی این استعارات چنان غلیظ و چسبناک‌اند که به هیچ وجه ور نمی‌آیند. گاهی یک حالت خورنده پیدا می‌کنند و نویسنده را می‌جوند و تا امحاء پیش می‌برند. سانسور در زیباترین حالتش هم چیز خوبی نیست و یادمان باشد که استثنائات هیچ گاه قاعده نمی‌شوند.
شما در مورد مسائل مختلف از جمله فاشیست ادبی و... واکنش داشته‌اید و همیشه حرف زده‌اید و با شفافیت موضع خود را اعلام کرده اید، چرا مثل خیلی از نویسندگان دیگر سکوت نمی‌کنید؟
من معتقدم فاشیسم چیز خوبی نیست. ایدئولوژی فاشیسم مبتنی بر آپارتاید نژادی، جنسیتی، ایمان به دیگری بزرگ و امر والا، سرکوب و خشونت، حذف دیگر اندیشان و تقریبا مجموعه‌ای از رفتارهای زشتی است که تاریخ بشریت به یاد دارد. فاشیسم ادبی و غیر ادبی ندارد یک ایدئولوژی است که می‌تواند خودش را به فضاهای مختلفی که گمان می‌کند آمادگی اش را دارند تحمیل می‌کند. همواره به دنبال ایجاد فضای حیاتی است. نویسندگان دیگر خودشان می‌دانند چرا سکوت می‌کنند و در این مورد کسی با من حرفی نزده است. اغلب غر می‌زنند که این حرف‌ها که مثلا فلانی یا فلانی می‌زنند مهم نیست. اما برای من مهم است که با این اندیشه لااقل در حوزه ادبیات برخورد کنم. بر این باورم که فاشیسم ادبی به قصد خشکاندن ریشه ادبیات و تک صدایی کردن جامعه وارد کارزار می‌شود.